بهانه رهایی


باران عشق

از تو و همه ی

 

بندهایی که

 

مرا به تو

 

وصل کرده است

 

جدا می شوم...

 

فرار میکنم

 

به سویی که نمی دانم...

 

صدای پای تو را نمی شنوم...

 

به عقب بر میگردم...

 

جز راه نمی بینم

 

و صدایی

 

جز گامهای تند من نمی آید...

 

من از تو

 

فرار نمی کنم...

 

من از خودم

 

فرار میکردم،

 

از خودی که

 

آنقدر بیگانه میشد که

 

دیگری تصورش میکردم...

 

من از بندها

 

رها نمی شوم...

 

آنها

 

جزیی از وجودم شده اند...

 



نظرات شما عزیزان:

ساعت20:56---9 اسفند 1391
وا مانده ام که تا به کجا میتوان گریخت
از این همیشه ها که ندارند باورم
حال مرا مپرس که هنجار ها مرا
مجبور میکنند که بگویم بهترم....


ملیکا
ساعت2:39---13 بهمن 1391
سلام
خسته نباشید
کارتون عالیه!
لطفا به سایت منم سر بزنید
سایت دوستیابی و همسریابیه
خوشحال میشم اگه عضو این سایت بشید
http://goldaxes.ir


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:53 توسط 5h4h14| |


Power By: LoxBlog.Com