باران عشق
از تو و همه ی بندهایی که مرا به تو وصل کرده است جدا می شوم... فرار میکنم به سویی که نمی دانم... صدای پای تو را نمی شنوم... به عقب بر میگردم... جز راه نمی بینم و صدایی جز گامهای تند من نمی آید... من از تو فرار نمی کنم... من از خودم فرار میکردم، از خودی که آنقدر بیگانه میشد که دیگری تصورش میکردم... من از بندها رها نمی شوم... آنها جزیی از وجودم شده اند...
نظرات شما عزیزان:
از این همیشه ها که ندارند باورم
حال مرا مپرس که هنجار ها مرا
مجبور میکنند که بگویم بهترم....
خسته نباشید
کارتون عالیه!
لطفا به سایت منم سر بزنید
سایت دوستیابی و همسریابیه
خوشحال میشم اگه عضو این سایت بشید
http://goldaxes.ir
Power By:
LoxBlog.Com |